برای رسیدن به تو
سقوط می کنم
حتی از خودم
وقتی تو پایین تر از
حدِ انتظاری
#پیچگاژ_کریمزاده
برای رسیدن به تو
سقوط می کنم
حتی از خودم
وقتی تو پایین تر از
حدِ انتظاری
#پیچگاژ_کریمزاده
گذر کنی از خیابان
و چیزی یادت نباشد
عشق یعنی همین
اگر درد بگذارد
"پیچگاژ کریمزاده"
پ ن: از مجوعه "رسوخ"
بهار که شد
به دیدنت خواهم آمد
آنوقت مرا دوست خواهی داشت
با تن پوشی از جوانه ها,گلبرگها و برگهای سبز...
گلی خواهم شد
به دیدنت خواهم آمد
"پیچگاژکریمزاده"
........................
از مجوعه:رسوخ
تاکستان می خواهم چکار
تمام باغ ها را هم از ته بزنند
مست حضورتم
"پیچگاژ کریمزاده"
.....................................................................
پ ن: از مجوعه "رسوخ"
که تصمیم به انتشار مجازی گرفتم
همه ی من و تمام وجودم بی حس شده
انگار آسمان خراشی در من فرورفته
چه دور افتاده ایم از خود
کل دنیا را کتک زده اند
یا که نه همه ی من درد میکند
و همه را درد میبینم
"پیچگاژکریمزاده"
پ ن : منظور از آسمان خراشی در من فرو رفته = برج ها و زندگی شهری...
در دورترها مردی خواهی دید
تنهائیت را از تو می گیرد
لباس عروس می پوشاند
و بختت سپید
به عشق سلام می رسانی
اینجا مردی هست
که به تنهائیت
لباس ژندی می پوشاند
روبه گذشته
قدم میزند
پیچگاژکریمزاده
پاییز فصل قشنگیست
درختان شعر میگویند
و زمین را پر از واژه میکنند
در بین شعرها قدم میزنم
تا کافه گرم تنهایی
شعری را از کتم میتکانم
تمام شعرها بیرون در میمانند
من بازگردم
باید شب را تا صبح شعر بخوانم
صبح زود رفتگرها شعرها را از خیابان جمع خواهند کرد
کتابی که هیچ وقت چاپ نشد
"پیچگاژ کریمزاده"
تک زن تن تنهایی من,
همانی که با سایه هایش نیز خوابیده ام
با لبخندهایش زندگی کرده ام
با گریه هایت شانه ی خود رود کرده ام
همانی که موهایش را...
باز این موهایت مرا یادت انداخت
این موها
این موها
قطار لعنتی چرا اختراع شدی
ای وای باز چرا چرا چرند
این فاصله هارا نباید به خویش راه میدادیم ای ادم همیشه مقصر
ای فرگشت یافته بیخود
چرند رو به تکرار
آشوب همیشه ممکن
سردگرمی بی حال,
قطار رفت
باید موهایت را کوتاه میکردم
از ته
مثل سرطانی ها
تو سرطان من شدی حالا
باید رفتنت را با موهایت گره میزدم ای عشق بی درمان لعنتی بی فرجام,
نابودی رو به سقوط
اه
سقوط,سقوط,سقوط
بهترین راه ممکن من باید بشود
میروم
نه نمیروم
اجبارن میبریم
روبه مکان نا معلوم
سمت دردی مختل
ناجی نباشد آنجا
باید خودم را وقف دهم ای نابودی بی انکار,
در جیبم موهایت را باید داشتم
باید ان مکان نامعلوم هم درختی داشته باشد
شاید من بزرگترین گناه ممکنم که باید به دار اویخته شم,
نه
اینگونه تمام نمیشوم,میدانم
ای سردی بی ثانیه در هر لحظه,
از دور نامعلوم پژواک رودی می اید
باید خودم را به اب دهم بگذار اب تصمیم گیرنده ام باشد
"پیچگاژکریمزاده"