در من گلوله ایست
ماشه اش در چمدان
می خواهی برو
برگشتی
ویرانه ها را
جارو کن
#پیچگاژ_کریمزاده
در من گلوله ایست
ماشه اش در چمدان
می خواهی برو
برگشتی
ویرانه ها را
جارو کن
#پیچگاژ_کریمزاده
دست هایت
بوی گندم زار می دهد
نکند
با مترسک
خلوت کرده باشی
#پیچگاژ_کریمزاده
به تبسمهایم
بغض کردنهایم
تو به شوره اشکهایی که
برایت ریختهام
میخندی
چه میدانی در نبودت
هر روز تورا گریستِه ام
#پیچگاژ_کریمزاده
نوازش دستانی که
تورا
به خواب برد
سنگینتر از آن
بود
که بیدار شوی
نکند
با دستان هوس
خودکشی کرده ای
#پیچگاژ_کریمزاده
گفتی
تا ده بشمار
دنبالم بگرد
من کودک،
من سادهِ
هول شدم
بازی تصور کردم
تا ده
بیست
پنجاه
صد
یک عمر می شمارم
تنهایی هایم را
این بازی قایم موشک
بازی نیامدن ها بود
#پیچگاژ_کریمزاده
به استعدادت
ایمان دارم
تودلیل زمینی
شدنت
تسخیر تمام من بود
#پیچگاژ_کریمزاده
در دشت رویاها
می دویدیم
خوشحال و خندان
درد نمی دانستیم چیست
زانوهایمان زخمی می شد
با بوسه مادر
اشک به لبخند
از باران خیس و گِلی می شدیم
دلتنگی معنی نداشت
جمعه عصرها
تازه شیطنت هایمان
بیشتر می شد
یکی آمد
کودک خوش ذوق درونمان را دزدید
زخم زانوهایمان را به قلبمان رساند
باران رگبار درد شد
رویاهایمان خیالی و پوچ
جمعه ها
میدان جنگ شدیم
بوسهی مادر
درمان هیچ دردی نشد
یکی می آید
که می رود
دلخوشی را هم با خود می برد
#پیچگاژ_کریمزاده
مرگ را ببینی
نپری از بلندی
بخاطر
دردی که
مادرت می کشد
#پیچگاژ_کریمزاده
حال و روزم
این روزها ابریست
اشکهایم نمی دانند
ببارند
یا فروکِش کنند
اصلاً دست باد را میگیرم
میروم
گوشه ای
گم میشوم
یا...
#پیچگاژ_کریمزاده