مقصد
یک هفته ای می شد برنامه چیده بودیم و مدت ها بود که مسافرتی نرفته بودیم می خواستیم دل به دریا و طبیعت شمال بزنیم و حال هوایی عوض کنیم
همه چیزی اماده بود و پنج شنبه من و پدرام و مریم و همسرش سوار ماشین شدیم دِ برو که رفتیم.
پدرام رانندگی می کرد و من ومریم پشت نشسته بودیم
از تهران تا رشت رو تصمیم گرفته بودیم بدون توقف بریم و زود برسیم
حتی به طبیعت کنار جاده و روستاهای زیبایی که بین راهمون بود توجی نداشتیم و فقط برای ما مقصد و طبیعت زیبای رشت مهم بود
دوست داشتیم هر چه زودتر بریم بندر انزلی کنار دریا و از اون طبیعت زیبا لذت ببریم.
من و مریم در حال صحبت بودیم که صدای وحشتناک ترمز ماشین رو شنیدم
دیگه متوجه نشدم چه اتفاقی افتاد همه چیز در عرض چند ثانیه بهم ریخت و بیهوش شدم.
الان از این قضیه دو هفته ای می گذره و من گچ پامو باز کردم و بقیه هم درحال بهبود بودن.
بعدها فهمیدم که بخاطر سرعت زیاد و بی احتیاطی ماشین چپ شده و این اتفاق افتاده.
درسته که همگی جون سالم بدر بردیم و به مقصد نرسیدیم ولی من فقط حسرت عدسی که تو قزوین نخوردیم و حسرت لذت نبردن از طبیعت طالقان و کوهای اطراف جاده و گندم زارهایی طلایی رو می کشیدم که چرا حداقل از لحظه،لحظه مسافرت نخواستیم استفاده کنیم و برام فقط و فقط مقصد مهم بود
#پیچگاژ_کریمزاده