یاس
تو خونه قدیمی ما ، اردیبهشت که میشد بویِ گل یاس کُل حیاط و اتاق هارو پر می کرد.
مخصوصاً شب ها قبل خواب،من که عادت کرده بودم تو حیاط می نشستم و ستاره هارو نگاه می کردم و از بوی خوش تو رو یاهای خودم غرق می شدم
هرروزِ اردیبهشت و چند مدت بعد که بوتهی یاس گل می داد کارم این بود
نا گفته نمونه که همیشه آبیاری با من بود چون خودم کاشته بودم و حس مالکیت داشتم
بگذریم.
از این بوی خوش همسایه هم سود می برد با اینکه هرسال پدرم بوتهی یاسرو هرس میکرد باز مثل آبشاری بود که تو حیاط همسایه هم می ریخت
یادمه یه سال پاییز آقای همسایه با عصبانیت تمام رفته بود بالای دیوار و همه شاخه هارو ریخته بود تو حیاط خونهی ما و غرغر کنان می گفت:که این چیه فقط مارمولک و سوسک جمع میکنه هیچ خاصیت دیگهای نداره!
چند سال گذشت و باز هماردیبهشت شد
تو این چندسال پدرم بیشتر و بیشتر هرس می کردتا باعث آزار همسایه نشه
یه شب مثل هرسال داشتم ستاره هارو نگاه می کردم و بوی خوش یاس منو مدهوش کرده بود،که شنیدم همسایه داره می گه
وای چه بوی خوبی ای کاش این بو همیشگی بود.
نمی دونم چرا از دهنم پرید وگفتم :
کاش آدما ها هم همون آدمای همیشگی بودن...!
#پیچگاژ_کریمزاده