مثل غم انگیزترین اوج دیدار بعد رفتنت پیر شدم
از تو زندگیم سیر شدم
تو نیایی یا بیای،که دگر در زندگی حالی نیست
میخواستی که نروی،حال که رفتی خوش باش
بگذار من در این بی حوصله گی مدفون شم
از من و این زندگی دوری کن
خودرا ببر از من دورش کن
بگذار که من در این بی تو بودن ها گم شم
پ.ن:قسمتی از یک سروده نیمه تمام